زندگی نو

ماجراهای بدنیا اومدن پسرم

زندگی نو

ماجراهای بدنیا اومدن پسرم

درخت خوشگلمون

این عکس خربزه درختیمونه که بابایی جونتم تو عکس نشسته همیشه میره کنار باغچه میشینه و به گل و درختای تو باغچه آب میده و حالشو میبره ایشالا دنیا اومدی باغچه ی خوشگل بابایی رو از نزدیک میبینی الان که دارم این پستارو واست میذارم حسابی تکون میخوری و مامانتو از جا میپرونی قربونت برم الان ساعت 12:10 شبه و من دارم برنامه رادیوهفت از شبکه آموزش نگا میکنم و به سفارش بابایی دیزی سنگی بار گذاشتم که تا صب حسابی بپزه و خوشمزه شه آخه فردا جمعه اس و خوردن دیزی سنگی جمعه ها صفایی داره.. بابایی خوابیده خیلی خسته بود از سر کار که اومد ناهار خورد بعدشم با دوستش رفت ولایت مادریش آخه اونجا خیلی باصفاست و هوا عالیه و یه خونه باغم اونجا دارن حدود 40 دقیقه با خودمون فاصله داره از توابع شهرستانمونه ولی چون یه جاهایی جادش خاکیه من دیگه از ماه 7 نرفتم به خاطر پسری آخه ترسیدم بلایی سرت بیاد مامانم ایشالا که خودت اومدی با هم میریم اونجارو هم میبینی راستی بابایی جونت یه انجیر دم در خونه کاشته واست به نام تو ایشالا که با انجیرت 120 ساله بشی مامانم دوست دارم پسر گلم فعلا شب بخیر من دیگه برم بوس بوس بوس



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد