زندگی نو

ماجراهای بدنیا اومدن پسرم

زندگی نو

ماجراهای بدنیا اومدن پسرم

هفته 35 (آغاز ماه 9)

سلام پسر کوچولوی من، ایشالا که خوب خوب خوب باشی بالاخره مامانی پا به ماه شد یعنی تو ماهی که تو قراره دنیا بیایی پا گذاشتم، خیلی خوشحالم گلم بالاخره لحظه ی دیدار نزدیک شد ایشالا یه ماه دیگه این موقع پیش مایی، منو بابایی حسابی منتظرتیم وای پسرم باورم نمیشه که دارم مامان میشم حس عجیبی دارم، بهتره بگم حس غریبی دارم اصن نمیدونم بادیدن روی ماهت چه جوری میشم، فک کن منو بابایی دیگه یه پسر کوچولو داریم که قراره چراغ خونمون بشه، خدایا شکرت، عاشقتم پسرم خیلی بهت عادت کردم ولی دیگه این آخرا هم تو خسته شدی و مشت و لگدای محکمی به مامانت میزنی هم مامانیت حسابی سنگین شده و نشستن و بلند شدنو خوابیدن واسش سخت شده، بعضی موقع ها اینقد فشار میدی دلمو که انگار میخواد بترکه سفت سفت میشه، البته یه کم دلهره میگیرم ولی میدونم که طبیعیه آخه جات حسابی تنگ شده پسرکم،بعضی اوقاتم جوری لگد میزنی که از جا میپرم بابات میترسه میگه چی شد منم میگم پسرت داره شیطونی میکنه اونم باهات حرف میزنه و میگه مامانتو اذیت نکن بابایی،چند شب پیش بابات دستشو گذاشت رو شکمم و حسابی لگد مالش کردی باباجونتم کلی ذوق میکرد و از اینکه حرکاتت اینقد بزرگ شده تعجب میکرد، ایشالا که به موقع و صحیح و سالم به دنیا بیایی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد