زندگی نو

ماجراهای بدنیا اومدن پسرم

زندگی نو

ماجراهای بدنیا اومدن پسرم

در انتظار...

سلام گل پسر مامان، انشاالله که خوب خوب باشی نفس من، پسرم بی صبرانه منتظرم تا قد کشیدنتو ببینم، مرحله بعدی بزرگ شدنت اینه که بتونی خودت از زمین بلند شی، دیشب به طرز عجیبی وقتی که بیدارم کردی شیرت بدم همینطور که گریه میکردی خودت بلند شدی نشستی الهی مادر قربونت بشه، شگفت زدم کردیاااا، ولی امروز هرکارت کردم خودت بلند نشدی ایشالا تا دو هفته دیگه مستقل میشی  و خودت میتونی بلند شی عشقم، الهی دورت بگردم دیگه شدی یه تیکه از وجود منو بابایی ، خیلی دوسِت دارم زندگی مامانی.... 

8 ماهگی

سلام گل پسر مامان، عشق مامان، انشاالله که خوب خوب باشی دورت بگردم، پسرم اصلا وقت نمیکنم بیام برات پست بذارم آخه همش مشغول توام کوچولوی من، کلا آرزوی یه خواب پیوسته به دلم مونده البته فدای سرت، آخه من قبلا خیلی میخوابیدم ولی به کارامم میرسیدم ولی الان ریتم زندگیم عوض شده عشق کوچولوی من، ایشالا زودی بزرگ شی مرد بشی، تا یکی دو ماه پیش همش دوس داشتی بری بغل بابات آقا باباتم همه جا پُز میداد که به من وابسته اس ولی الان شدیدا به مامانی وابسته شدی  الهی قربونت بشم مادر، عاششششقتم، روز به روز شیرینتر و با نمکتر میشی روز به روز نفستر میشی، دیگه تیکه ایی از وجود منو بابایی، به من میگی دَدَ، بابا ام که از خیلی وقته میگی حدودا 4ماه و نیم داشتی، راستی آخرای فروردین رفتیم مشهد البته چهار روز اونم با هواپیما، با هیچ وسیله نقلیه ی دیگه ایی امکانش نبود به خاطر تو، خلاصه مشهدم رفتی پسرم ولی خیلی اذیت شدی درست شیر نمیخوردی درست نمیخوابیدی، الهی بمیرم برات مامانم لاغرم شدی، همسفرمونم عمو محمد دوست بابات و خانمش بودن سفر بدی نبود، بالاخره واکسنات فعلا تا 1 سالگی تموم شدن، خدا روشکر واکسن 6 ماهگیت که 25اردیبهشت زدیم خیلی اذیت نشدی، بابات اومد رفتیم واکسنتو زدیم پیش عمه ی بابات که تو مرکز بهداشته، الهی فدات شم از وقتی که به غذا خوردن افتادی وزنگیریت کم شده، فرنی و حریره بادوم اصلا دوس نداری اوایل با قطره چکون بهت میدادم ولی الان دیگه دوس نداری، وروجک مامان دلت میخواد همه چی بخوری به جز غذایی که واسه خودت درست میکنم از غذاهای ما که خوب میخوری، فدات بشم خیلی حرف زدم، تا بیدار نشدی من بگیرم بخوابم، خیلی دوسِت دارم مامانم، مواظب خودت و خوبیات باش....

5 ماه و بیست و شش روز

سلام عمر مامان امیدوارم حالت خوب باشه نفسم، پسرم دیگه داریم به غذا خوردنت نزدیک میشیم و همچنین به واکسنت

4 ماه و 5 روز

سلام قشنگ من الان که دارم این پستو میذارم تو بغلم نشستی و داری تلویزیون نگاه میکنی الهی قربون اون چشمای خشگلت بشم نفس مامان

خیلی دیگه تغییر کردی مامانم روز به روز داری رنگ عوض میکنی و بزرگ میشی ای کاش میشد همه ی این لحظات قشنگو ثبت کرد که خودتم ببینی چقد نازو کوچولو بودی فک کنم دیگه داری دندون در میاری خیلی آب از دهنت میاد اینقد بزرگ شدی که تا منو بابات یه چیزی میخوریم توام میخوای بخوری الان یه صدای گربه ایی از خودت در آوردی تو دیگه بلد شدی جیغ بزنی تو دیگه کاملا منو باباتو میشناسی این عیدم اومدو رفت ولی خیلی زود گذشت همه ی خانوادم پیشم بودن توام باهاشون خو گرفته بودی با مامانم با خالت و داییات و آقاجونت عزیییییزم خیلی دوست دارم 

واکسن 4 ماهگیت خیلی اذیت شدی ولی مامان جونت کنارم بود دفعه ی دیگه میام عکساتو میذارم الان بابات اومد برم ناهارشو بدم